کد مطلب:288447 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

حسین بن منصور حلاج
حسین بن منصور حلاج، وی پیغام نزد ابی سهل اسماعیل بن علی نوبختی فرستاد كه وكیل امام زمان است. ابی سهل نزد مردم ارج و منزلتی داشت و از مقام رفیعی در علم و ادب برخوردار بود. هدف ابن حلاج از این ادعا آن بود كه ابی سهل به وی تمایل جوید و او را به خود نزدیك سازد، در نتیجه مردم به وی گرایش یابند و وسائل پیشرفت دعویش را فراهم سازند. ابوسهل كه خدا رحمتش را شامل وی گرداند، در جوابش



[ صفحه 61]



پیغام فرستاد: من از تو كرامات بسیار شنیده ام، اما تنها امر مختصری را از تو می طلبم، و آن اینكه من زنان را دوست دارم، لكن پیری مرا از آنان دور ساخته است. من نا چارم هر جمعه محاسن خود را خضاب نمایم و گر نه پیری من نزد آنان مكشوف می گردد. پس از تو می خواهم كاری كنی كه مرا از خضاب بی نیاز سازی و محاسنم را سیاه گردانی. در این صورت من غلام حلقه به گوش تو خواهم شد. چون ابن حلاج این پاسخ زیركانه را بشنید، دانست كه به خطا رفته است، و از وی دوری جست. ابوسهل با این شیوه او را رسوا ساخت و مورد تمسخر همگانش قرار داد. یك بار ابن حلاج عزم مسافرت قم نمود. نامه به مردم آنجا فرستاد كه وكیل امام عصر علیه السلام به سوی شما می آید. اما اهالی قم نامه اش را پاره كردند و او را تمسخر نمودند. فردی كه نامه او را پاره كرده بود، به دكان خود آمد. حاضران با مشاهده وی به احترامش برخاستند، جز یك نفر كه همان ابن حلاج بود. صاحب دكان گفت: شما هیچ حلاج را دیده اید؟ حلاج گفت: از من می پرسی و حال آنكه در برابرت هستم. گفت: من تو را شخص محترمی پنداشتم كه از خودت نپرسیدم. حلاج گفت: نامه مرا در حضور من پاره می كنی؟ آن گاه صاحب دكان بانگ زد: ای جوان، او را یا لگد و پس گردنی بیرون انداز. پس از آن در قم دیده نشد. سرانجام كارش به كفر و الحاد انجامید و دعوی الوهیت نمود، و در بغداد به دستور مقتدر كشته شد.



[ صفحه 62]